نتایج جستجو برای عبارت :

برو ای ترک که ترک تو ستمگر کردم .

رسولخدا ص فرمود بر شما باد بگذشت زیرا گذشت جز عزت بنده را نیفزابد و از دبگر بگذریدتا خداشما را عزیز کند امام باقر ع فرموده پشبمانی از گذشت بهتر واسانتراست تا پشیمانی از کیفر  شرح یعنی اگر شخصی را که بتو ستمی کرده بود بخسیدی و از اودر گذشتی سپس دانستی که ان گذشت مورد نداشته زیرا ان ستمگر متنبه نگشت و از گذشت خود پشیمان شدی این پشیمانی بهتر و اسانتر است از موردیکه ستمگر را مجازات کنی وسپس بفهمی اگر ازاو میگذشتی و اورامیبخشیدی. بهتر بود
اوایل بهم گفت : روز اول  که تصمیم گرفتم بیام بهت اعتراف کنم فکر میکردم بهم میگی برو گمشو و ردم میکنی .‌
زمان برد ولی بعد مدتی نه تنها ردت نکردم بلکه یقین دارم تمام عمرت کسی مثل من دوستت نخواهد داشت . 
کاری که با من کردی مزد علاقه و اعتماد بیش از اندازه ام به تویی بود که حتی مطمئن نبودی ازت بدم میاد یا نه ! 
ممنون 
امام
علی(ع) در پاسخ به سوال از احوال عامه مردم فرمود: فساد توده مردم ناشی از فساد
خواص است. خواص به پنج‌ گروه تقسیم می‌شوند:
 1- عالمان که راهنمایان به سوی خدایند
 2- پارسایان که راه منتهی به خدایند
 3- بازرگانان که امنای خدایند
 4- رزمندگان که
یاوران دین خدایند
5- و زمامداران که سرپرستان خلق خدایند
 پس اگر عالم، طماع و
مال‌اندوز باشد،‌ دیگر از چه کسی باید راهنمایی خواست،
 و اگر پارسا، به دنیا و آنچه
مردم دارند راغب باشد، دیگر به چه کسی اقتدا
 
«بسم رب الشهداء و الصدیقین»
عند ربهم یرزقون، پاداش شهید؛ شهادت سردار قاسم سلیمانی بزرگ مرد دفاع از اسلام و تربیت شده در مکتب امام خمینی را که نام و حضورش لرزه بود بر تمامی استکبار و استبداد و مصداق دشمن ستمگر باش و یاور مظلوم را بر همه آزادیخواهان و عدالت جویان حق طلب تسلیت عرض می نمایم. شهید قاسم سلیمانی مصداق دشمن ستمگر باش و یاور مظلوم بود، روحش به بلندای نام لرزه اندازش بر مستبدان و مستکبران، شایسته تمام عیار عند ربهم یرزقون شد.
 
اعضا
Dulce Pontes - Canção do Mar

https://www.aparat.com/v/3lK4m

 دولچه پونتس - ترانه‌ی دریا
من می‌خواستم در کشتی‌ام برقصم
بر فراز دریای ستمگر
و دریای غرّان می‌گوید
من برای دزدیدن فانوس بی‌همتای چشمان زیبایت آمده‌ام
بیا و ببین اگر که حق با دریاست
بیا اینجا که قلب رقصانم را ببینی
اگر من در کشتی‌ام برقصم
به دریای ستمگر نمی‌روم
و به او نخواهم گفت که برای آواز خواندن 
برای خندیدن
برای رقصیدن‌
برای زیستن
 و رویای تو را دیدن به کجا رفته‌ام.
 
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط 
عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط 
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط 
اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط 
همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف،حیف خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط 
+وحشی بافقی
+ شاعر عنوان: صائب تبریزی
 
 
امام موسی صدر:
من حسینی را که کشته شده تا من گریه کنم نمیشناسم....
چرا من برای امام حسین گریه میکنم؟
من برای امام حسین گریه میکنم تا اورا به یاد داشته باشم و به یاد داشته باشم که او در
برابر دنیایی از قدرت ایستاد،دنیایی که همگی دست در دست هم داده و از هرسو او را
احاطه کرده بودند و او به تنهایی به میدان میرفت.
من نمیتوانم مراسم عزاداری امام حسین را از تلاش برای حمایت مجاهدان در مرزها جدا بدانم.
من نمیتوانم سوگواری برای امام حسین را درک کنم مگر
بسم الله الرحمن الرحیم.
زنگ عبرت _بازشناسی گروه های تاریخی حکومت علوی
گروه اعتزالیون .
قسمت اول:
در زمان حکومت امام علی علیه السلام گروهی به نام اعتزالیون بودند که در سیاست و مسائل حاد اجتماعی زمان خود بی طرفی را پیش گرفتند . با علی علیه السلام بیعت نکردند و از این رو معتزله نامیده شدند . هرچند جنگی بپا نکردند اما در خانه خودشان نشستند ، نه با امام علی ع کمک کردند و نه با او جنگیدند . البته این هم نوعی مخالفت با ان حضرت بود . انها با یاری نکردن ام
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی حضرت عمار یاسر سلام الله علیه، در جنگ صفین در صف امام علی علیه السلام، شرکت کرد عده‌ای دودل شدند. چرا که از پیامبر عظیم الشأن اسلام، روایتی در اقطار اسلامی پیچیده بود که عمار را گروهی ستمگر و باغی می‌کُشند.
و وقتی ایشان شهید شدند؛ لشگر امویان دچار به هم‌ریختگی شد و فهمیدند که گروه ستمگر هستند. یعنی همان گروهی که قبل از اسلام هم مقابل اسلام تا لحظات آخر به خود تردید راه نداده بود، آن روز در لباس اسلام مقابل اسلام
درحریم دل فقط بایدخداباشد وبس/ازتمام ماسوا باید جداباشد وبس/عشق پاک اهل بیت وفاطمه یک گوهراست/دردوعالم قلب باید باولاباشد وبس/کربلارمزتمام عزت و پیروزی است/مثل عباسی درآن مرد وفاباشد وبس/درتکاپوی حقیقت آیه قرآن بخوان/مزد ایمانت زآن گنج رضاباشدوبس/هست شیطان ستمگر دشمن هربنده ای/کار او درهردلی وسواس ماباشدوبس/تیراخلاصی بزن برقلب شیطان رجیم/تاکه جان از دست او دیگر رها باشد وبس/عزت ایران مااینک ولایت محوری است/دررکاب رهبری سردارها باشدوبس/
هفته وحدت سراسرافتخارو عزت است/مسلمین راشادمانی در پناه رحمت است/گشته میلاپیمبر رحمه للعالمین/نام زیبای محمد برجهانی برکت است/بنده خوب خدا و اشرف مخلوق رب/سرفرازی رسالت انبیاء راشوکت است/گشته شیطان ستمگر خوار ورسوا و خفیف/دشمنان دین ماراصدشکست وذلت است/شیعیان ومسلمین راگوی تبریک زیاد/هفته خیر و شکوه و شادمان وحدت است/باولایت با بصیرت صبح پیروزی رسد/این همای جاودانی باسلاح همت است/هفته وحدت بگردد خواستگاهی برظهور/عشق مهدی بر مسلمان برتر
جشن میلادعلی مشکل گشای عالم است/شادمان چون خالق اوبا نبی خاتم است/حضرت او افتخار اهل بیت مصطفی/بهراوجوشان به مکه چشمه های زمزم است/بازشد آغوش کعبه مادر حیدررسید/مرتضی آن حجت حق باولایت همدم است/آمده قرآن ناطق سیزده ماه رجب/اسوه ناب پرستش سوی دلهامرهم است/باطلوع روزگارش میرودشر و بدی/بهرشیطان ستمگر روز درد و ماتم است/آسمانهانورباران گشته میلاد علی/برهدایت عشق مولا آیه های محکم است/افتخارهرمسلمان در ولایت محوری است/دست حیدر روز محشرپر عطا
شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردمماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردمدیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مراگرچه عمری به خطا دوست خطابش کردممنزل مردم بیگانه چو شد خانه چشمآنقدر گریه نمودم که خرابش کردمشرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمعآتشی در دلش افکندم و آبش کردمغرق خون بود و نمی‌مرد ز حسرت فرهادخواندم افسانه شیرین و به خوابش کردمدل که خونابه‌ی غم بود و جگرگوشه دهربر سر آتش جور تو کبابش کردمزندگی کردن من مردن تدریجی بودآنچه جان کند تنم، عمر حسابش
جمعه هاوقت نمازو وحدت وهشیاری است/موسم خوب پرستش لحظه بیداری است/باش اندرنیمه شب میهمان تاسحر/اشک چشمت دردعاها زمزم دلداری است/درکمیل و ندبه آن انقلابی رخ دهد/بهر پیغمبروآلش موعدغمخواری است/بانمازجمعه آن عزتی حاصل شود/روح ایمان و بصیرت باگل همکاری است/دشمن دین باولایت خوار و رسوامیشود/سوی شیطان ستمگر جمعه هابیزاری است/درغروب جمعه گردد یادمهدی پرخروش/چون فراق حضرت او لحظه دشواری است/
بهرکاظم گریه جانسوزدارند شیعیان/در مصیبتهای ایشان اشک دارند مومنان/حضرتش هفتم ولی وحجت پروردگار/اسوه شدموسی بن جعفر بر تمام دوستان/عالم براهل بیت و مظهرصبروولا/حب او مملو نموده قلب پاک عاشقان/داغ او بهررضا وحضرت معصومه سخت/آن حریم باصفایش هست چون باغ جنان/بود زندان ستمگر سالها هم مونسش/باشهادت پرکشیده سوی حی لامکان/تسلیت گویم به مهدی رهبری وشیعه اش/گریه کرده ازبرایش حضرت صاحب زمان/
در نگاهت خود به ظاهر مرد کردم
من در درونم آن نباید کرد ، کردم
دانسته بودم بی توبودن مرگ حتمیست
دانستن بی دانشم را سرد کردم
تا در خودم عادت کنم حرفی نگفتم
رفتی و از قلبم خودم را ترد کردم
من همچو زخمی ها پرانم را گشودم
هی ضربه خوردم هی برایت درد کردم
گفتم که آبان می رسی مرداد رد شد
برگان سبزی را که دیدم زرد کردم
درحریم دل فقط بایدخداباشد وبس/ازتمام ماسوا باید جداباشد وبس/عشق پاک اهل بیت وفاطمه یک گوهراست/دردوعالم قلب باید باولاباشد وبس/کربلارمزتمام عزت و پیروزی است/مثل عباسی درآن مرد وفاباشد وبس/درتکاپوی حقیقت آیه قرآن بخوان/مزد ایمانت زآن گنج رضاباشدوبس/هست شیطان ستمگر دشمن هربنده ای/کار او درهردلی وسواس ماباشدوبس/تیراخلاصی بزن برقلب شیطان رجیم/تاکه جان از دست او دیگر رها باشد وبس/عزت ایران مااینک ولایت محوری است/دررکاب رهبری سردارها باشدوبس/
گریه کن تامغفرت آیدبه دامان عطا/روزهای آخری باشد در این ماه خدا/لطف ایزد برگ آزادی ازآتش بود/برترین نعمت بود آن گوهرناب ولا/درنمازوروزه وقرآن وافطار وسحر/گنج زیبای بصیرت بندگی باصفا/عشق درمان میشوددر پرتو آل نبی/ازخدا خواهیم دائم این ولارابا رضا/انس باقرآن همیشه عزت رحمانی است/ارث این ماه مبارک گلشن خوب دعا/ای خداتقوای ماراحفظ کن تاروز حشر/تازشیطان ستمگر دور گردیم وجدا/آخرماه مبارک عیدی ماشدظهور/یوسف زهرابیاید میدهد دل راشفا/
امام علی بن الحسین ع فرمود صبر نسبت بایمان مانند سر است بتن و هرکه صبر.   ندارد ایمان ندارد 6 ابو بصیر گوید شنیدم امام صادق ع میفرمود ازاد مرد در همه احوال ازاد مرد است اگر گرفتاری برایش پیش اید صبر کند و اگر مصیبتهابر سرش ریزد اورا شکسته نکند اگر چه اسیر شود ومغلوب گردد و سختی جایگزین اسایشش شود چنانکه یوسف صدیق امین صلوات الله علیه رابردگی و مغلو بیت واسارت زیان نبخشد  تاریکی و ترس چاه و انچه بر سرش امد زیانش نزد تا خدا بر او منت گذارد و ستمگ
بسم الله الرحمن الرحیم./
برنامه تلگرام ام را پاک کردم ، اپلیکیشن غرفه ام در سایت با سلام را پاک کردم ، عکس همه ی عروسک ها را از پیج اینستاگرامم پاک کردم ! آیدی و پروفایل پیج را هم عوض کردم ! حتی نیمی از دلم را هم پاک کردم ... فردا روزی دیگر است ، طرحی زیباتر بر صفحه ی دلم خواهم کشید ...
کاروانی در زمین یونان بزدند و نعمت بی قیاس ببردند. بازرگانان گریه و زاری کردند و خدا و پیمبر شفیع آوردند و فایده ای نبود. 
چو پیروز شد دزد تیره روان // چه غم دارد از گریه کاروان؟
لقمان حکیم اندر آن کاروان بود، یکی گفتش از کاروانیان مگر اینان را نصیحتی کنی و موعظه ای گویی تا طرفی از مال ما دست بدارند که دریغ باشد چندین نعمت که ضایع شود. گفت دریغ کلمه حکمت با ایشان گفتن.
آهنی را که موریانه بخورد// نتوان برد ازو بصیقل زنگ
با سیه دل چه سود گفتن وعظ؟// ن
روز خود را به غم هجر و فغان، شب کردمیاد ایوان نجف سوختم و تب کردمنکند دوست ندارد...؟! نکند رانده شدم...؟!پای صدها نکند، گریه مرتب کردمتا نگاهی کند آقا و ورق برگرددزیر لب زمزمه ی زینب... زینب... کردمکیست آبادتر از من که خراب علی امقامتم را سر این عشق مورب کردمچه کنم طفل گنهکار امیر نجفمهوس مغفرت و مرحمت أب کردموعده ی ما نجفش یا که به هنگام مماتهرچه او خواست... توکل به خودِ رب کردم
محمد جواد شیرازی
درنمازجمعه جاری چشمه سار وحدت است/هرمصلی گلفشان عاشقی وعزت است/سنت خوب محمد درتراز انقلاب/مثل باران بهاری مملواز رحمت است/دین ما را شورداده بابصیرت درجهان/بر مسلمانان نمادی ازشکوه وغیرت است/درثواب حج وعمره مومنین آن شریک/ازبرای کشورماجلوه گاه خدمت است/حامی خوب ولایت در مصلاهاعیان/زمزم دلدادگیها از برای ملت است/رمی شیطان ستمگر روز آدینه رسد/سوی نابودی دشمن یادمان عبرت است/ازبصیرت مومنین را گوهری بامعرفت/خواستارهرمصلی بانوای شرکت است/تا
امام صادق ع فرمود صبر نسبت بایمان مانند سر است نسبت به تن هرگاه سر برود تن میرود همچنین است هر گاه صبر برود ایمان میرود 6 ابو بصی. گوید شنیدم امام صادق ع مبفرمودازاد مرد در همه احوال ازاد مرداست اگر گرفتاری برایش پیش ایدصبر کند واگر مصیبتهابر سرش ریزد اورا شکسته نکند اگر چه اسیر شودو مغلوب گردد و سختی جایگزین اسایشش شو د چنانکه یوسف صدیق امین صلواتالله علیه  را بردگی و مغلوبیت و اسارت زیان نبخشیدو تاریکی و ترس چاه و انچه بر سرش امدزیانش نزد ت

✔️پاکیزه شدن زمین از هر ستمگری 
امام علی علیه السّلام فرمودند: 
براستى او (امام مهدى علیه السّلام) قاضیان زشت کردار را بر کنار مى کند و حکمرانان ستمگر را بر مى دارد و زمین را از هر ستمگرى پاکیزه مى کند و خود به عدالت رفتار مى نماید.
 بحارالانوار، ج ۵۱، ص ۱۲۰، حدیث ۲۳
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
رن میں یہ کہتے تھے شبیر کہا ہو اکبر
ٹھوکریں کھاتا ہے اک پیر کہاں ہو اکبر
 
جب ستمگار نے نیزہ تمھیں مارا بیٹا
اور مقتل سے مجھے تم نے پکارا بیٹا
چھن گئ آنکھوں کی تنویر کہاں ہو اکبر
رن میں یہ۔۔۔
 
اب میں دوگام بھی بیٹا نہیں چل پاتا ہوں
ٹھوکریں کھا کے ہر اک گام پہ گر جاتا ہوں
کس جگہ لائی ہے تقدیر کہاں ہو اکبر
رن میں یہ۔۔۔
 
درد و آلام سے ہمت نہیں ہارو بیٹا
مری آواز پہ لبیک پکارو بیٹا
اے مرے نانا کی تصویر کہاں ہو اکبر
رن میں یہ۔۔۔
 
کس طرح تمکو بتاوں میں
یادابراهیم واسماعیل اوشد جاودان/درمنا اخلاص آنان جلوه گر برعاشقان/عیدقربان آمده باصدعطا وصد نوید/داستانی ناب داردبرتمام شیعیان/رمی شیطان ستمگر حاجیان راواجب است/میدهد قربانی خوداز برای مومنان/گوهراخلاص دارد فیض بسیاری زجان/تیرحق آنجا رهاشدبرقلوب کافران/وحدت اسلام بنگرخار چشم دشمن است/اشک شوقی گشته جاری ازمیان دیدگان/باولایت حج شیعه هست مقبول خدا/این شکوه حج وعمره منتشراندرجهان/نام اسلام محمد قلب راداده جلا/آفرین برآل احمدگلشن امن وا
درجمکران ازبهرمولا گریه کردم/برغربت و دوری زآقا گریه کردم/حضرت امیدآفرینش درجهان است/برکربلا وداغ زهرا گریه کردم/گفتند می آید ولی الله اعظم/برشیعیان مظلوم دنیاگریه کردم/آهنگ قلب ماهمیشه هست مهدی/دردفراقش داغ دلها گریه کردم/دشمن سراسرظلمهایش شد فراوان/درگوشه ای باشورتنها گریه کردم/آخربه پایان کی رسد درد فراقش/برمهدی وقرآن وطاها گریه کردم/باآن ظهورش شادمان عالم بگردد/بهرفرج من تابه فردا گریه کردم/
به نام خدا
رهبر معظم انقلاب در سخنرانی تلویزیونی در پایان محفل انس با قرآن کریم در اول رمضان المبارک 1441 در مورد اعتماد نکردن به ستمگر و ظالم فرمودند :
"«لا تَرکَنوِّا اِلَی الَّذینَ ظَلَموا»؛(سوره‌ی هود، بخشی از آیه‌ی ۱۱۳) به کسی که ستمگر است، به ظالم اعتماد نکنید، گرایش پیدا نکنید -«رکون» یعنی میل پیدا کردن و گرایش پیدا کردن و اعتماد به او کردن- به آدم ظالم اعتماد نکنید. نتیجه‌ی اعتماد کردن به ظالم همین میشود که شما می‌بینید دولتهای مسلما
تاسحرکن بندگی درنزد رب العالمین/میرسد آرامشی هرشب به گلزار زمین/لذت یک قطره اشکی نیمه شب آزادی است/همنوا شودر پرستش باامیرالمومنین/یار می خواهد ولایت درسپهر عاشقی/لشکری گردد فراهم ازمیان مسلمین/راه ورسم بندگی راهرشهیدی یاد داد/میدهدمعنای زیبا ازبردین مبین/گشته ایران ولایی اسوه هر شیعه ای/پیروان برولایت راهزاران آفرین/رمی شیطان ستمگر قلب را ایمان دهد/دربهشت ایزدی باهر شهیدی همنشین/گریه واشک وتوسل میدهد رضوان حق/باولایت تاشهادت آرزویی د
آقا خابم نمیبره
اگ گند بزنم چی؟
اگ هیچی یادم نیاد چی؟
اگ سخ باشه چی؟!
اگ همش ا اونجاهایی باشه ک من حذفش کردم برا خودم چی؟!!
خدایا پشمام
منو به حال خودم رها نکن!جونه من غلط کردم هر چی گناه کردم غیبت کردم به مامان بابام دروغ گفدم منو عفو کن دهنم صاف نشه پن شمبه خدایاااااا
همیشه به زندگی مادرم که نگاه می کردم، به نظرم جسورترین و مقاوم ترین زن دنیا بود. اینکه سالها تلاش کرد، با مشکلات جنگید، همیشه دنبال بهتر شدن و پیشرفت خودش و اطرافیانش بود و یه جایی دیگه ادامه نداد. اجازه نداد بیش از توانش بهش ستم بشه، اجازه نداد جزیی از چرخه ی ظلم و توجیه ظلم و مظلوم واقع شدن باشه. این در نظر من مهم ترین و بزرگترین اتفاق دنیا بود. اما... از یه جایی به بعد دیگه اسطوره ها و ابر قهرمان های زندگیت مثل قبل نیستن. درستش اینه که نگاهت به
شبیه روز عاشورا امامم را رها کردمشبیه مردم کوفه برایت گریه ها کردماگر تو در بیابانی دلیلش بوده اعمالمتو تنهایی و من تنها ، برای تو دعا کردممیان روضه ها خواندم غلام حلقه برگوشمغلامت نیستم اما همیشه ادعا کردمتو دریای کراماتی ، منم مرداب عصیان هافقط یاری گرم بودی فقط جرم و خطا کردمکسی که ماند همراهِ تو دارد هر دو عالم راخسارت دیده من هستم که راهم را جدا کردمدر این دنیای ظلمانی تویی نجوای مظلومانمن آن مظلومم و ظالم که بر نفسم جفا کردم شب جمعه س
شبیه روز عاشورا امامم را رها کردمشبیه مردم کوفه برایت گریه ها کردماگر تو در بیابانی دلیلش بوده اعمالمتو تنهایی و من تنها ، برای تو دعا کردممیان روضه ها خواندم غلام حلقه برگوشمغلامت نیستم اما همیشه ادعا کردمتو دریای کراماتی ، منم مرداب عصیان هافقط یاری گرم بودی فقط جرم و خطا کردمکسی که ماند همراهِ تو دارد هر دو عالم راخسارت دیده من هستم که راهم را جدا کردمدر این دنیای ظلمانی تویی نجوای مظلومانمن آن مظلومم و ظالم که بر نفسم جفا کردم شب جمعه س
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسدهیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فراتیک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟
با دو انگشت هم این حنجره میشد پارهچه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشتحیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟
خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولیبگذارید به سن علی اکبر برسد
دفن شد تا بدنش نعل نبیند امادست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد
شعله ور میشود این داغ دوباره وقتیشیر در سینه بی کو
امام علی (ع) : بدانید آن کس که از ما خاندان « حضرت مهدی عج » که فتنه های آینده را دریابد
با چراغی روشنگر در آن گام می نهد و بر همان سیره و روش پیامبر و سایر امامان از آل محمد (ص)
رفتار می کند تا گِره مشکلات را باز کند و ملت های اسیر را آزاد و جمعیت های
گمراه و ستمگر را پراکنده و نابود سازد و حق جویان پراکنده را جمع کند.نهج البلاغه خطبۀ 150
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
بدون توشه و همراه بدون یاورو همسر
بدون اسب و ارابه بدون مرشد و راهبر
من از پایان شروع کردم من از مغرب طلوع کردم
من از اعماق گمنامی من از گودال ناکامی
من از بن بست هر تصمیم پر از زخمای بی ترمیم
به دشواری شروع کردم به دشواری طلوع کردم
هزار مانع هزار دیوار هزار چاه کن به اسم یار
هزار شب ترس تیر خوردن بدست نارفیق مردن
من از وحشت شروع کردم پر از تردید طلوع کردم
قدمها
ششمین خورشید
امام ششم شیعیان،حضرت جعفربن محمد الصادق (علیه السلام) در روز دوشنبه،هفدهم ربیع الاول سال 83 هجری،همزمان با سالروزولادت رسول گرامی اسلام،حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) دیده به جهان گشودند.
ایشان در مدینه و در زمان عبدالملک بن مروان متولد شدند. روزگارى که امت اسلامى طعم تلخ حکومت ستمگرانه عبد الملک را مى‌چشید، مبلغان فاسد اندیشه‌‌هاى فاسد مى‌‌پراکندند و فرمانروایان ستمگر چیره بودند.
نام مادر آن حضرت
ادامه مطلب
ششمین خورشید
امام ششم شیعیان،حضرت جعفربن محمد الصادق (علیه السلام) در روز دوشنبه،هفدهم ربیع الاول سال 83 هجری،همزمان با سالروزولادت رسول گرامی اسلام،حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) دیده به جهان گشودند.
ایشان در مدینه و در زمان عبدالملک بن مروان متولد شدند. روزگارى که امت اسلامى طعم تلخ حکومت ستمگرانه عبد الملک را مى‌چشید، مبلغان فاسد اندیشه‌‌هاى فاسد مى‌‌پراکندند و فرمانروایان ستمگر چیره بودند.
نام مادر آن حضرت
ادامه مطلب
فکر می‌کردم تغییر کردم، فکر می‌کردم کمی منطقی‌تر شده‌ام، ولی مغز من در ربط دادن هر چیزی به تو، از مغز انیشتین بهتر است. مرگ بر من. تا به خودم می‌آیم می‌بینم در میانه‌هایی خیالی هستم که در آن سال‌ها با تو زندگی کرده‌ام.
ادامه مطلب
همیشه به زندگی مادرم که نگاه می کردم، به نظرم جسورترین و مقاوم ترین زن دنیا بود. اینکه سالها تلاش کرد، با مشکلات جنگید، همیشه دنبال بهتر شدن و پیشرفت خودش و اطرافیانش بود و یه جایی دیگه ادامه نداد. اجازه نداد بیش از توانش بهش ستم بشه، اجازه نداد جزیی از چرخه ی ظلم و توجیه ظلم و مظلوم واقع شدن باشه. این در نظر من مهم ترین و بزرگترین اتفاق دنیا بود. اما... از یه جایی به بعد دیگه اسطوره ها و ابر قهرمان های زندگیت مثل قبل نیستن. درستش اینه که نگاهت به
باران این روزها دقیقا از وقتی شروع شد که من لباس های زمستانی ام را جمع کردم و شوفاژ اتاقم را هم خاموش کردم.هیچی دیگه الان یخ کردم،مامانم هم هی میگه برو لباسات را بپوش و من میگم تا من از ته کشو بیارمشون بیرون هوا میشه آفتابی و گرم،در نتیجه بگذار اون ته بمونند و هوا بارانی باشه و لذت ببریم
چند روز پیش برای اولین بار به فکر فرو رفتم که آخرین باری که خندیدم کی بوده... البته لبخند که زدم... اما خنده را یادم نمی آمد... همین الان دراز کشیده بودم و داشتم توییتر فارسی میخاندم و ناگهان خندیدم... چنان خندم گرفت که سرمو کردم تو بالش... بعد در حین خنده پوست لبمو روی دندونام حس کردم... عضله های گونه م رو روی بالش حس کردم... بعد صربان قلبم و حس کردم... بعد نفس هامو... و همچنان داشتم میخندیدم. .. خنده ی خودمو بعد از مدت ها احساس کردم... بغضم گرفت... منقبض شدم.
لبخند زد و مهر برداشت و ایستاد به نماز خوندن. موندم یه گوشه و از دور نگاهش کردم. نگاه که نه، داشتم تمام لحظه‌های عبادتش رو خون می‌کردم توی رگ هام و  نور می‌کردم توی چشم هام. بیرون باران و باد بود و درونِ من خورشیدی که تند می‌تابید. گرم شدم. 
 
                             ربنا اتهم ضعفین من العذاب و العنهم لعنا کبیر ا
بسم الله الرحمن الرحیم
دعاى آنان که به سلطه ستمگران گرفتارند
یک وظیفه اساسى و همیشگى مؤمنان این است که در راه خدا پیکارکنند و براى نجات مستضعفان، از چنگال حکومت کفر و ظلم تلاش کنند. چرا که ستمگران و زورگویان براى آنان قدرتى باقى نگذاشته اند تا بتوانند از خود دفاع کنند. به همین جهت دست به دعا بر مى دارند و مى گویند:رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ القَرْیَةِ الظالِم
این متن رو از یه کانال تلگرامی برداشتم, جالب بود.. البته من اینجوری نیستم ولی بهش اعتقاد دارم و دوست دارم اینجوری باشم
هربار غیر این عمل کردم پشیمون شدم
وقتی چیزی مرا رنج می‌داد، 
در مورد آن با هیچ کس حرفی نمی زدم،
خودم در موردش فکر می‌کردم،
به نتیجه می‌رسیدم 
و به تنهایی عمل می‌کردم.
نه اینکه واقعا احساس تنهایی بکنم، نه...
بلکه فکر می‌کردم که انسان ها در آخر،
باید خودشان،
خودشان را نجات بدهند...
سلام
من خیلی تلاش کردم،
صادقانه صحبت کردم،
از اعماق وجودم صحبت کردم،
غرورم را زیر پا گذاشتم،
خواهش کردم،
از نیازهای طبیعیم که خدا در درونم قرار داده صحبت کردم،
نیاز به دوست داشتن،
نیاز به دوست داشته شدن،
و...
ولی...
خصوصی ترین مساله زندگیم را گفتم،
ولی...
خب دیگه...
ولی من هنوز هم امیدوارم.
من به معجزه های خدا باور دارم.
من به غافلگیر شدن توسط خدا ایمان دارم.
من میدونم که خدا بهترین فرصت ها و بهترین راه ها را سر راهم قرار خواهد داد.
باز هم صبر میک
هو المحبوب
 
امروز وقتی پاکت‌نامه‌هایم را باز کردم و شروع به خواندن کردم، احساس کردم یک منِ تهی شده، دارد نوشته‌های یک منِ پر از احساس را میخواند. آن‌قدر کلمات غریبانه و عاشقانه ادا شده بودند که حتی منِ تهی را هم به زانو درآوردند...
ادامه مطلب
رن میں یہ کہتے تھے شبیر کہا ہو اکبر
ٹھوکریں کھاتا ہے اک پیر کہاں ہو اکبر
جب ستمگار نے نیزہ تمھیں مارا بیٹا
اور مقتل سے مجھے تم نے پکارا بیٹا
چھن گئ آنکھوں کی تنویر کہاں ہو اکبر
رن میں یہ۔۔۔
اب میں دوگام بھی بیٹا نہیں چل پاتا ہوں
ٹھوکریں کھا کے ہر اک گام پہ گر جاتا ہوں
کس جگہ لائی ہے تقدیر کہاں ہو اکبر
رن میں یہ۔۔۔
درد و آلام سے ہمت نہیں ہارو بیٹا
مری آواز پہ لبیک پکارو بیٹا
اے مرے نانا کی تصویر کہاں ہو اکبر
رن میں یہ۔۔۔
کس طرح تمکو بتاوں میں بصد آہ
صبح بیمارستان بودم تا ظهر...
ظهر اومدم یه تکه ماهی انداختم برای نهارم و همزمان برای شام کشیک فردا شبم شروع کردم کشک بادمجان درست کردن...
یه کم درس خوندم...
یه چرت زدم... 
رفتم کلاس سه تار...
اون سوتی عظیم رو دادم...
برگشتم لباسهای کثیف رو جمع کردم ، شستم ، پهن کردم...
شال قرمز رنگ و مانتوی آبی طرح دارم رو پوشیدم و دو ساعت با دوستم بی وقفه رفتیم پیاده روی و یه بستنی زدیم بر بدن و برگشتم...
تند تند برای نهار فردام خوراک کاری درست کردم...
حمام کردم...
لاک زدم ..
خدای خوبم سلام
زمانی بود که نفس های عمیق می کشیدم، اکسیژن تازه وارد ریه هایم می کردم و یادم می رفت از تو تشکر کنم!
فکر می کردم نفس کشیدن حق من است.
هر زمان دلم میخواست فرزندم را در آغوش می فشردم و فراموش می کردم از تو بابت سلامتیش تشکر کنم
دلتنگی ها که سراغمان می آمد دورهمی می گرفتیم و از ته دل می خندیدیم، همدیگر را بغل می کردیم و می بوسیدیم و باز هم فراموش می کردم شکرت را به جا بیاورم
ادامه مطلب
یه لحظه ی دردناکی وجود داره که یه آخ بلند میگی و رد میشی؛ عربده میزنی و درد تا مغز استخوانت می پیچه و رد میشی. می میری اما رد میشی. اما از پسش برمیای.
خسته م کرد. بعد خودم و برداشتم و حفظ کردم. چقدر بعدش روزهای سختی بود اما نمردم. من خستگی رو خوب میشناسم؛ چون تجربه ش کردم، چون زندگیش کردم.
دیشب خواب دیدم.
گویا مامانم با همه فامیل برنامه شام چیده بود ب منم قول داده بود داداشتم هست، من هرچی نگاه می‌کردم نبود. عصبانی شدم و با همشون دعوا‌کردم که «کو داداشم؟ چرا نیست» بعد مامانم گفت تو اتاق خوابه، رفتم بیدارش کردم و سفت بغل کردیم همدیگر رو.
چقد دلم برا بغلش تنگ شده!
به ۱۰ سال پیش برگشته‌ام؛
دیشب چند پیامک برایم آمد.
دوستی تماس گرفت.
اخبار تلویزیون را با دقت گوش کردم.
دیکشنری جیبی آکسفوردم را بدنبال لغتی جستجو کردم.
امروز فایل پی‌دی‌اف جزوه را برای دوستم بلوتوث کردم.
 
می‌بینم تکنولوژی آنقدرها هم دوست‌داشتنی نبوده،
فقط ما را از هم دور و دورتر کرده.
صیغه مبالغه:اسمی است که بر بسیار انجام دهنده کاری یا بسیار دارنده صفتی دلالت می کند.
مانند:قتّال (بسیار کشنده)/رزّاق(بسیار روزی دهنده)
اسم مبالغه بیشتر بر اوزان زیر می آید:
فَعّال:صبّار(بسیار شکیبا)/وهّاب(بسیار بخشنده).
فَعّاله:عَلّامَه(بسیار دانا)/فَهّامَه(بسیار با فهم).
فُعّول:سُبّوح(بسیار پاک)/قُدّوس(بسیار پاک و منزه).
فِعّیل:صِدّیق(بسیار باصداقت)/سِکّیت(بسیار پر سکوت)
فَعول:صَبور(پر صبر)/ظَلوم(بسیار ستمگر).
مِفعال:مِفضال(بسیار پر فضیلت).
مِف
یه سوپه خوشمزه درست کردم تو خوابگاه که نگو و نپرس!!
خیلی راحت درست میشه!!
سوپ جو و قارچ الیت رو درست کردم تو یه قابلمه بعدش
 تو یه قابلمه ی دیگه نودالیت سبزیجات درست کردم.
بعدش این نودالیت که آماده شد
 ریختمش تو سوپ!!!بعدش جعفری تازه رو خورد کردم ریختم
 توشو یه مزه ی عاااالی داد بهش!!لیموی تازه هم ریختم آخرش. 
برای کنار غذا یه خورده جعفری رو خورد کردم و با
 پیاز خلالی و آبلیمو مخلوط کردم!!
امتحان کنین!!
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم ....
صبح روز پنجم پریودم بود و خیال کردم که خونریزی تمام شده. همه‌ی شرت‌هایم نشسته بودند، طبق معمول! همه‌ی لباس‌هایم را درآوردم و شرت گیپوری زرشکی جدیدی که خریده بودم را برداشتم و تنم کردم. کمی خودم را توی آینه برانداز کردم و ترجیح دادم که فعلا لباسی نپوشم. رفتم تا تختم را مرتب کنم. کوسن‌ها را سر جایشان می‌گذاشتم که حجمی از گرما قُلُپی ریخت پایین! سرم را آوردم پایین و از روی شرتم نگاهش کردم و گفتم: «جدی هنوز داری خونریزی می‌کنی؟!»
 بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا 
از هرچه هست غیر تو بیزار کرده است 
فاضل نظری 
1) وقتی چشم هایم را  عمل کردم ..نباید چند روز اول گریه می کردم . بغض چنگ انداخته بود تو گلویم ...روز پنجم به اسمون نگاه کردم و تو تاریکی غروب بلند بلند گریه کردم . گریه کردن نعمت بزرگی است ....ارامش را به روح ادم بر می گرداند . 
2)دو تا دندان عقل ام را تو یک روز کشیدم . تنها رفتم و تنها برگشتم .. ..اثر بی حسی که رفت گریه کردم ..اما تو گریه هام به درد های بزرگ تری فکر می کردم ...هنوز
با خطا خون به دل پاک جنابش کردم
چقدر با طمعِ نفس، عذابش کردم
چشم او شاهد رسوایی من بود ولی
کمتر از دیده ی یک طفل حسابش کردم
سحر و نافله و حال بکایم چه شدند؟!
حال خوش داشتم، از جهل خرابش کردم
نه که دل از منِ رسوا بکند، نه هرگز
او مرا خواند ولی باز جوابش کردم
کاش از دایره ی بندگی اش خط نخورم
سال ها حضرت تَوّاب خطابش کردم
بدم اما به خدا نوکری فاطمه را...
نه به امید ثواب و نه عقابش کردم
نام زیبای علی را ز همان روز ازل
بر روی سینه ی خود کندم و قابش کردم
تو
 همین حالا، نوشتن اولین نقد زندگی‌ام را تمام کردم. با دانسته‌هایی که ریزریز در طی این ترم جمع کرده بودم و بر یکی از نوشته‌های خودم. با شوق سر بلند کردم و این طرف و آن طرف را نگاه کردم که به کسی نشانش بدهم ولی کسی را پیدا نکردم. کاغذهایم را جمع کردم و ساکت و دست به سینه نشستم روی صندلی. حس طفلی را دارم که بعد از هزار مرتبه کلنجار رفتن با خودش، دستش را از میز جدا می‌کند و خودش آهسته آهسته اولین قدم‌ها را برمی‌دارد، ولی مامان و باباش نیستند که تم
الان تو راه آهنیم، داریم برمیگردیم، خسته و ناراحتم،دلم نمیخواد...
الان تو سالن داره سلام مخصوص آقا پخش میشه.
اقا من رو زود زود دوباره دعوت کن...
آخیش خدا رو شکر که نتونستم ببینمت دیگه ،خداروشکر واقعا♡ همینطوری فکر تک تک ون از سرم بپره ایشالا...♡
آقا ازت ممنونم. هیچ وقت یادم نمی ره که تو صحن آزادی دعا کردم دلم ترم شه و جلوی پات گریه کنم و چند دقیقه بعدش از در ورودی تشرف به حرم صحن آزادی اومدم از دور وایستادم نگات کردم ،همینجوری نگات کردم تا گریه ک
از دست تو چند حس بد را با هم تجربه میکنم‌. با یک جمله ی تو خودم را غمگین، عصبانی، بی‌پناه و تنها می‌یابم. صورتم را در بالشت فشار میدهم تا اشک هایم را جذب کند.
افکار منفی در سرم پرواز میکنند. افکاری که اگر از دید تو به آنها نگاه کنم هیچ مفهومی ندارند. سعی میکنم چشمانت را از حدقه در بیاورم و جای چشم های خودم بگذارم تا با آنها ببینم. نمی‌شود. دندریت هایم نوروترنسمیتر آکسون هایت را نمیشناسند. پیوند چشم ناموفق بود. چشم هایم را سر جایشان میگذارم. اما
یادمه چندین سال پیش که دبیرستانی بودم سریال خروس پخش میشد ...
تیتراژ اخرش رو محمد علیزاده خونده و یه تیکش میگه :”هواتو کردم “
بعدش فانتزیم شده بود که این جمله رو به انگلیسی ترجمه کلمه به کلمه کردم و بلند بلمد میخوندم مثل زیر 
هواتو کردم !! =fuck your air !!!
هم اکنون دارم به صداهای ضبط شده از کلاس های دو سال پیشم گوش می‌دم و جزوه برمی‌دارم.. ‌تنها نکته ی حائز اهمیتی که پیدا کردم اینه که سوالایی که فکر می‌کردم خیلی خفنن و وَه که چه صنعت کردم با پرسیدنشون.. الان که می‌شنوَم، تقریبا مزخرف ترین سوالایی که تو عمرم شنیدم :)))
تو در فتنه از حد به در کردی
تو با من ز بد هم بدتر کردی
ز سوی نگاه تب آلودت
من تشنه را تشنه تر کردی
-------
پس از آرزوها پس از جستجوها
ندانی که ای مه چه ها کردم
تو را بین خوبان جدا کردم
صدا را به دل مبتلا کردم
ته کوچه نامت صدا کردم
خطا کردم ای مه خطا کردم
تو را با شبم آشنا کردم
-------
تو درد مرا از درون میکشی
تو من را به موج جنون میکشی
به حرف تب و تاب و تن تنها
مرا تا رگ ارغنون میکشی
-------
پس از آرزوها پس از جستجوها
ندانی که ای مه چه ها کردم
تو را بین خوبان جدا
 
 
 
. اصلا یهو حس کردم رو ابرام. انگاری مورفین زده باشم. کاملا درک کردم این حسو :)
و خب یه جاییش دلم به حال خستگی خودم سوخت. اونجا که برا شستوشوی PBS، نتونستم از سرم با سورنگ بکشم. هی پیستونو میکشیدم، ولی دریغ از یه ریزه زور...
بمیرم برات آپوپتوز. اسم جدیدم شاید همین باشه. ریواس یا آپوپتوز، مسعله اینست :)
 
اینک که به یاری مزدا تاج شاهی بر سر گذاشته‌ام اعلام میکنم که تا روزی که من زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من میدهد دین وآیین و رسوم ملت هایی که من پادشاه آنها هستم را محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من، رسوم ملت هایی که من پادشاه‌شان هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند.
من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده‌ام تا روزی که زنده هستم هرگز سلطنت خود را بر هیچ ملتی تحمیل نخواهم کرد و هر مل
شب خوابیده بودم احساس کردم یچیزی داره رو صورتم کشیده میشه دستمو پرت کردم سمتش که اگر پشه مشه بود بپره اما دستم به یه چیزی خورد که تو عالم خواب گیر کردم
گوشه چشامو وا کردم دیدم دسته :/
تو فاصله باز کردن چشمام فکر میکردم مامانم جوگیر شده و ...
اما نه، چشامو که وا کردم چیزی که میدیدمو باور نمیکردم، کوبیدم تو صورت خودم ،بیدار بودم، خندید، باورم نمیشد ،بغلش کردم ،بعداز این همه مدت لذت بخش ترین و خستگی در کن ترین کار دنیا بود
گفتم تو کجا اینجا کجا کی ا
خدایا خدایا پس تو کجایی ؟من کجای کار اشتباه کردم که دستانت را از من دریغ کردی ؟خدایا من کجای کار اشتباه کردم که دیگر تو را در قلبم احساس نمیکنم ؟خدایا من کجای کار اشتباه کردم که دیگر "الا بذکر الله تطمئن القلوب" هم به دلم آرامش نمی دهد؟خدایا من کجای کار اشتباه کردم که مسحق چنین مجازاتی شدم؟هر چه بیشتر نشانی تو را می جویم کمتر به مقصد می رسم و گم می شومدر خلوت من هیچ کس نیست .........خدایا آرام کن این دریای طوفانی دلم راقایقم دارد غرق می شود ،آخر تح
رب فلفل۵ کیلو فلفل قرمز رو شستم ودونه های داخلشو خارج کردم و سه چاهار تکه برش زدم کردم (در فیلم نشون دادم)تو قابلمه ریختم ۵ _۶عدد گوجه فرنگی رو پوره کردم و روی فلفلها ریختم(برای خوشرنگ وخوش طعم شدن رب) ودربشو گذاشتم تا خوب بپزه وفلفلها نرم بشن وبعد با گوشت کوب برقی خوب پوره کردم(میتونید داخل مخلوط کن بریزید) دوباره رو حرارت گذاشتم(بدون درب) و کمی نمک اضافه کردم و گذاشتم خوب ابشو بکشه وسفت بشه وبعد تا داغه داخل شیشه ریختم ودربشو خوب چفت کردم و
خطبه ی اوّلبسم الله الرّحمن الرّحیمالحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فیخلقه حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته بشیر نعمته و نذیر نقمته سیّدنا و نبیّنا ابی القاسم المصطفی محمّد و علی آلهالاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین سیّما بقیّةالله فی الارضین و صلّ الله علی ائمّة المؤمنین و هداةالمستضعفین و حماة المؤمنین.همه ی برادران عزیز را و خودم را دعوت میکنم و توصیه میکنم ب
 جوانه ی ماش رو اینجوری درست کردمیه پیمانه ماش رو ۲۴ ساعت خیس کردم تو این مدت یبار ابش رو عوض کردم بعد ابکش کردم توی یه سینی دولایه دستمال کاغذی رولی  پهن کردم  با ابماش اب ماشیدم روش تا خوب خیس بشه بعد ماش ها رو روش  ریختم  دوباره روش دولایه دستمال کاغذی گذاشتم اونم دوباره خیس کردم  سینی رو داخل نایلون گذاشتم و درش رو بستم  دوتا سه روز داخل  کابینت گذاشتم  قرنطینه کردم  مدتش بستگی داره که بخاین جوانه ی ماش چقدر بلند شده باشه  بعد ازاین داخ
 
 دانلود دوبله فارسی انیمیشن مربی اژدها ۳ How to Train Your Dragon 3 2019 BluRay
حجم: 174 کیلوبایت
زبان :دوبله فارسی + انگلیسی
کیفیت :110p__182p__282p__364p__480p__544p__720p__1080p
فرمت :MKV
حجم :متفاوت با هر کیفیت
مدت زمان :104 دقیقه
محصول :ایالات متحده آمریکا
کارگردان :Dean DeBlois
نویسنده :Dean DeBlois
امتیاز IMDB :7.7
رده سنی :مشخص نشده !
ستارگان :Jay Baruchel,America Ferrera,F. Murray Abraham
داستان:در قسمت سوم مربی اژدها هنگامی که هیکاپ متوجه می‌شود که بی‌دندون تنها اژدهای گونه‌ی نایت فیوری نیست ، باید تمام تلاش
دو هفته پیش به عوض گرفتن قطار از قم، از طهران قطار گرفتم و فکر کردم که از قم قطار گرفتم!
زودتر از موعد به راه‌آهن رفتم که صدا زد قطار ۱۸۶ مشهد سوار شن و من با خودم گفتم که چرا یک ساعت زودتر داره مسافر می‌زنه؟!
بلیط رو نگاه کردم و دیدم ای دل غافل، من از طهران قطار گرفتم و خدا رحم کرد که در محوطه راه‌آهن حاضر بودم و قطار هم از قضا از قم می‌گذشت و القصه به خیر گذشت.
امشب هم فکر می‌کردم که قطار قراره ساعت ۲۲:۱۵ بره سمت طهران و و سلانه‌سلانه کارهام ر
دیشب به این فکر می کردم که قصه ای که شروع کردم رو نیمه تموم گذاشتم و دیگه هم دنبالش رو نگرفتم. بعد یه کم که فکر کردم توی وبلاگ هایی که دنبال می کنم از این مدل قصه کم نیستبد نیست یه چالش قصه های نا تموم درست کنیم و داستان های نیمه کارمون رو تموم کنیم
۱. ترشک برگه زردآلو + کوکو سبزی قالبی و تر تمیز + آب مرغ پرپیاز
۲. کتاب Harry potter & the order of the phoenix 2 رو شروع کردم [دوس دارم کلشو که تموم کردم ورژن انگلیسی اصلی و بی سانسورشم بخونم .. کتابش اصن فازش با فیلمش فرق میکنه برام سواله که اصل کتابش با ترجمش چق فرق داره]
۳. ماسک موی هلث نوشن ـمو اسپری کردم
سلام
اولا ایام عزاداری برای امام حسین رو به همتون تسلیت عرض میکنم .
این حضورم که رفتم یه کتابی خوندم راجب قباحت قمه زنی و زنجیر زنی و سینه زنی (سنتی و نمادی) که واقعا خوب بود و میگفت هدف امام چیز دیگه ای بود و این کارا هدفش چیز دیگه ای هست کلا متفاوته.خلاصه مفهومش این بود امامو با شمشیر زدن دلیل نمیشه خودتو با قمه و زنجیر بزنی. که دردشونو حس کنی ؟که چی؟اخرشم زیر بار ظلم میری و جیکت هم در نمیاد....میگفت هدف امام اعلام برائت از ظلم و مخالفت با حاکما
یادته میگفتی سیگار رو اندازه من دوست داری؟
امروز که اومدی دیدم بوی سیگار میدی. بهت عطر زدم. برات کاپوچینو درست کردم و ازت خواهش کردم آدامس بجوی.
گفتی خانوم ببخشید که ناراحتتون کردم. گفتم تقصیر تو نیست که ناراحتم. تقصر خودمه. ناراحتم چون دوستت دارم.
به نام خدا
یه مدت یه سفر بودم. بعد یه سفر دیگه. دوباره یه سفر دیگه. و لای اینا وقت نمی شد خودمو توی آینه نگاه کنم حتی. طوری که وقتی همین هفته ی قبل نگاه کردم، یهو برگشتم و دوباره نگاه کردم. جدی جدی حس کردم خودمو خیلی وقته ندیدم. حتی یه لحظه فک کردم که فک نمی کردم این شکلی باشم. ولی این شکلی بودم. اول گفتم خب دارم پیر میشم. نرماله. بعد گفتم نه، واقعاً مدتها به خودم فک نکرده بودم. خیلی وقته خیلیا رو ندیدم. احتمالاً بازم نبینمشون! به طرز زیرپوستی دیگه ه
+من آدم کینه ای نبودم.همیشه سعی کردم ببخشم.هرچند هیچ وقت هم از یادم نمیره برخوردایی که با من شده بود رو.
و هیچ وقت هم عذرخواهی نکردند هیچ کدموشون که شاید امیدی ه بخشیده شدن باشه.
شب نوزدهم شب قدر موقع دعاهام به خدا گفتم نمیبخشم دختره رو .تهمت بزرگی بود خیلی بزرگ و سنگین
امشب هم میگم شب آخر هم میگم.همیشه میگم.
+ سه ماه پیش یه حرکت بچگانه انجام دادم و دوستمو ناراحت کردم.ولی ازش عذرخواهی کردم و دلایلم برای اون کار هم براش توضیح دادم.
ولی نخواست قبول
امروز صبح icu بودم بعد کلی کثیف کاری های icu برگشتم تو رختکن که لباسامو عوض کنم و برگردم
خونه گوشیمو نگا کردم و دیدم اس ام اس دارم ، باز کردم و دیدم حقوق ماه تیر که کاردانشجویی
داشتم رو واسم ریختن :) خر کیف شدم ها :) با اینکه مبلغش کمه ولی خوبه خدا رو شکر :)
همون موقع فک کردم اگه مرداد هم رفته بودم سر کار الان دو برابر این مقدار پول داشتم ولی بعد فکر
کردم به مطالبی که تو مرداد خوندم و خلاصه نویسی کردم و دیدم اینا میچربه به پول کاردانشجویی...
 
روز شنبه ص
فهمیدم که این اخیر یه اشتباهی می کردم. بر اساس یه سری تئوری روانشناسی همش خودم رو ناتوان فرض می کردم. فک می کردم همه این مسائل از کودکیم شکل گرفته و من قوی نیستم و نمی تونم قوی باشم. با مروز خاطرات گذشته خودم قبل اینکه با این تئوری روانشناسی مواجه بشم فهمیدم که با این فکر خودم ، خودم رو نسبت به قبل تضعیف کردم!چه قدر عجیبه! قدرت تلقین! چقدر پیچیده اس! حالا الان چه شکلی این فکر غلطو درستش کنم؟!:)))))
یکی از سخت ترین کارهای زندگی برام کنترل کردن ذهن خو
دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست نه بقا کرد ستمگر، نه بجا ماند ستم ظالم از دست شد و پایه مظلوم بجاست زنده را زنده نخوانند که مرگ از پی اوست بلکه زنده است شهیدی که حیاتش ز قفاست دولت آن یافت که در پای تو جان داد ولی این قبا راست، نه بر قامت هر بی سر و پاست تو در اول سر و جان باختی اندر ره عشق تا بدانند خلایق که فنا شرط بقاست 
فؤاد کرمانی
مدت ها بود که حس می کردم فضای وبلاگم با نام و توضیحاتش هم خوانی ندارد و تصمیم داشتم که نامش را عوض کنم.نام های مختلفی از ذهنم گذشت،اما حس می کردم مناسب نبود...به دیوان مولانا هم سری زدم اما نتیجه ای ندیدم،آخر سر کتاب گزینه اشعار قیصر امین پور را باز کردم و با "یادداشت های گم شده"مواجه شدم.که بنظرم در حال حاضر بهترین انتخاب می بود!!!
ادامه مطلب
چرا من احمق با وجود اینکه چندین بار بهشون اعتماد کردم و دهنم سرویس شد باز حماقت کردم و بهشون اعتماد کردم.
جرا وقتی که چند صد بار امتحانشون رو پس دادن باز من بهشون فرصت دادم ؟ چرا باز خودم رو انداختم توی گردابی که هزاران بار سر نفهمی خودم و اعتماد خودم را انداخته بودم . چرا من احمق باز بهشون اعتماد کردم و به حرفشون گوش دادم .
لاشیا قبل از اینکه خرشون دم پله عزیزم قربونت برم تو هم یکی از مایی به محض اینکه خره رد شد .....
یه روز خودم رو می‌کشم . قول مید
همه میگن عمرم مثل برق و باد گذشت
اما برای من اینطور نیست، انگار قرن هاست من زندگی میکنم.
با آدم و حوا تو باغ های بهشت مثالی قدم زدم
با ابراهیم کعبه رو بازسازی کردم
با اصحاب کهف از خواب چند صدساله بیدار شدم
با یونس تو شکم ماهی توبه کردم
با یوسف تعبیر خواب کردم
با موسی از رود نیل گذشتم
با مسیح به صلیب کشیده شدم
با محمد در غار حرا مناجات کردم
با علی با چاه درد و دل کردم
با ابن سینا طبابت کردم
با ادیسون اختراع کردم
با نیچه گریستم
با سیمین، سووشون رو
از این ور اون ور شنیدم
داری عروس میشی گلم
مبارکت باشه ولی
آتیش گرفته این دلم
خیال می کردم با منی
عشق منی مال منی
فکر نمی کردم یه روزی
راحت ازم دل بکنی
باور نمی کردم بخوای
راس راسی تنهام بذاری
آخه یه عمر همش بهم
گفته بودی دوسم داری
• پاییز ۹۲ تا به حال
ژله هندوانه ژله انار یک بسته(هر طعمی باشه میشه فقط قرمز باشه)ژله آلوئه ورا نصف بستهژله کیوی نصف بستهشیر یک لیوان(برای هر رنگ نصف لیوان کمتر)چیپس شکلات برای تزیین مقداریابتدا یک بسته ژله انار را با یک لیوان آب جوش کاملا مخلوط کردم و گذاشتم کاملا خنک بشه بعد نصف لیوان کمتر شیر برای مات شدن ژله بهش اضافه کردم و مخلوط کردم(حتما باید ژله کامل خنک باشه اگر گرم باشه ژله میبره)قالبم رو خیلی کم با برس چرب کردم و ژله قرمز رو داخلش ریختم و گذاشتم یخچال ت
یازده پاشدم تند تند صبحونه خوردم و مرغ هارو خورد کردم و گذاشتم یخچال
تا مزه دار بشه. بعد هم #سو و بالاخره با تلاش بسیار پاستاآلفردو (همینقدر
باکلاس) درست کردم. بد نبود ولی به زحمتش نمی ارزید دیگه درستش نمیکنم!
بابا رفت آمل و ما باهاش نرفتیم!
در
پی حوصله سر رفتن غروب جمعه!! کیک خیس هم درست کردم. حالا چیشد؟ تو دستورش
شکر رو فراموش کرده بود منم وقتی مایع کیک رو ریختم تو قالب، یه کوچولو از
همزن مایع رو تست کردم و ...
زود تند سریع شکر رو اضافه کردم و
ه
هوالمحبوب 
قضیه اینه که من ویندوز کامپیوترم رو عوض کردم، کابل شبکه هم خیلی قدیمی بود تصمیم گرفتم اونم عوض کنم، چون حس می کردم قطع و وصل شدن چند وقت اخیر اینترنت به کابلش مربوط باشه، حالا که همه چیز رو به راه شده، نت من وصل نمیشه، از طرف اوپراتور هم مشکلی نیست فقط چراغ USB روشن نمیشه! هر چقدرم باهاش ور رفتم نتیجه نگرفتم. با کابل قدیمی هم امتحان کردم. اما دفعه قبلی هم که ویندوز رو عوض کردم همبن مشکل پیش اومد، چند روز قطع شده بود و بعد یهو خود به خود
دراز کشیدم تا درد کمرم بهتر شود. نیم ساعت با تلفن حرف زدم و سعی کردم با یک دست ازادی وسایل را سر جایش بچینم. باید با پدرم تماس بگیرم. خدایا من چرا کارهای مهم را میگذارم دقیقه نود؟
چند روز پیش تمام اتاقم را در ۵ ساعت جمع کردم. تخت را باز کردم، پرده را در اوردم، کتاب ها بسته بندی کردم، لباس ها را هم. 
فکر میکردم اتاقی که در پنج ساعت جمع شد، میتواند در یک روز هم پهن شود. اما، این روز دومی است که من گذر زمان را نمیفهمم و فقط کار میکنم و تا به خودم می ایم
من امشب زیاد گریه کردم
یکیش به خاطر این بود درک نمیکنه بابعضی کاراش چقد ما اذیت میشیم و ذره ذره پیر میشیم
بعدش دیگه همینجور هی اشکام میومد
الانم ی وبلاگ رو یکی ازبچه ها بهم معرفی کرد،خانمه مادر ی بچه نه ساله اوتیسمیه که شوهرشم فوت کرده
گریه کردم چون قدر مادر رو هرچقد بد باشه نمیدونم.. گریه کردم چون خیلی کم طاقتمو صبور نیستمو باکوچیکترین
چیزی بهم میریزم.. گریه کردم برای دل صبور این خانم.. وخجالت کشیدم ازخودم ورفتارام
خدایا هممون رو عاقبت بخیرک
حال گیری کردم ازش حسابی ...
امروز دورهم بودیم ، دوست دخترشم اومده بود ، وارد که شد به دوست دخترش اشاره کردم که بیا کنار من جا هست بشین ، اونم نشست...
هیچی آخرش که داشتیم خداحافظی میکردیم همه از هم ، رفتم تو چشماش نگاه کردم گفتم آقای فلانی ، دوست دخترتون رو چرا معرفی نکرده بودین ! چقدر خوبه و به درد جمع میخوره حرفه اش...
آقا این رو میگی رنگش زرد شد ، سرخ شد ، کبود شد ، دوست دخترشم انصاف خیلی دختر گلیه...
بلافاصله هم خداحافظی کردم اومدم...
همین که فهمید
چشم هام بین رنگ ها دو دو میکرد. روی بعضی شون مکث می کردم و تصور می کردم طرح بافتم با این رنگ چجوری میشه؟ به خانم فروشنده گفتم چقدر رنگ... کار مارو سخت کردین حسابی. سرش شلوغ بود، ولی باحوصله و مهربون. خودشو انداخت وسط رویای من:
-چی میخوای ببافی؟
+پتو، پتوی نوزاد
لبخند نشست روی لبش و پرسید: دختره یا پسر؟
مکث کردم...به چشم های زیبای دختر فروشنده خیره شدم، دنیا در اون مغازه شلوغ و پر سر و صدا، لحظه ای ساکن شد، صداها محو شدن، نه چیزی می دیدم، نه چیزی می ش
یه حس خوبی داره یه دوست جدید دارم
شاید 3 ماه دوستیم
احساس میکنم نیمه گم شدم پیدا کردم
پیچیده و در عین حال خیلی ساده هست
و عجیبه خیلی عجیب
انگار هزار سال میشناسمش
میگه خوش شانسم که پیدات کردم
میگم منم خوش شانسم که تو رو پیدا کردم
 
و اون ادم ترسوی توی قلبم میگه خدا کن به مرور زمان عوض نشه
از
سخنان آن حضرت علیه السّلام است که قائم مقام خطبه مى‏باشد
و
کلمات این فصل خلاصه و گزیده از گفتار طولانى است که آن بزرگوار بعد از واقعه
نهروان فرموده و در آن شرح حال خود را از زمان وفات حضرت رسول تا آن زمان بیان
فرموده است:
(1) براى یارى دین اسلام قیام کردم هنگامیکه مسلمین ضعیف و ناتوان بودند، و خود را
آشکار نمودم آنگاه که ایشان (از عجز و ناتوانى) سر در گریبان بودند و (در مسائل
دین) گویا شدم وقتى که آنان
وا ماندند، و بنور خدا (از ظلمات جهل) گذشتم (
یک روز با دوستان خود در خصوص تشکیل گروه واتساپ کرمانشاه صحبت کردم و به این نتیجه رسیدم که بهتر است یک گروه در واتساپ درست کنم و بچه های کرمانشاهی را به گروه دعوت کنم.
دوستان من از این موضوع استقبال کردند و درنتیجه من اپلیکیشن واتساپ را روی گوشی خودم نصب کردم و گروه را ایجاد کردم و در یک فراخوان از دوستان خودم درخواست کردم که به گروه بیان.
در گروه خیلی از افراد حضور داشتند و بیشتر اعضا هم از دختر پسرای کرمانشاهی بودن که در گروه بودن و خیلی هم خو
نشستم وسط اتاق و از بین سه گلدون کوچک مرجانی که خریده بودم، قشنگ ترینشون رو انتخاب کردم. گلدون سرامیکی رو آوردم جلو و گل رو با احتیاط از گلدونش در آوردم و گذاشتم تو گلدون سرامیکی. بعد با بیلچه خاک رو آروم آروم ریختم دورش. خوب نگاهش کردم و ازش خواهش کردم تا چند روز دیگه که قراره تو دست های تو آروم بگیره مراقب گل هاش باشه. به دوتا جوونه گل جدیدی که زده بود سلام کردم و ازشون تشکر کردم که ذوق حیات دارن، دست کشیدم روی سرشون و بهشون گفتم دووم بیارید، ه
هیچ حبیب زنگ زد رفتم اونجا اول رفتم تسویه حساب کردم از لحاظ مالی یک ماهی رو که اصلا حساب و کتاب نکردن من گفتم اوکی ! ۲۷۰ هزار تومن پول از وسایلی که آورده بودم رو پرداخت کردم بعد با حبیب در مورد زبان حرف زدم و از اونجا اومدم بیرون رفتم پیش دفتر کار ابی سیف یه کم پیش ش مونده آن و الان هم جوایز شدم و اینستاگرام و توییتر رو نصب کردم
میترسیدم ازاینکه نشه ، ازاینکه کارها جور نشه ، ازاینکه مامان اجازه نده .تو دلم دعا کردم. دعا کردم و دعا کردم. خیلی دعا کردم. یادم افتاد میگفت تو سختی ها توسل میکنم به حضرت زهرا(س) که توسل کن که نذر کن. یاد ط دسته دار افتادم که گفت شب قبل از یه خانمی مشکل گشا گرفته. یاد مسجد صاحب الزمان( عج) شهر افتادم. همه رو به هم وصل کردم. نذر کردم . توسل کردم به بی بی فاطمه ی زهرا(س) که کارام رو جفت و جور کنه که کمکم کنه و تو راه سختم یاور باشه . که یه روزی که در توانم
اگه توییتر داشتم الان یهویی میرفتم توییت میکردم که :داشتم عمیقا جزوه ای رو که هنوز به یک دهمش هم نرسیدم میخوندم که دیدم ساعت 2 شده و هنوز نهار نخوردم ، ساندویچ کتلتی که درست کرده بودم رو باز کردم و شروع کردم به خوردن ، آهنگ لاله عباسی از پری زنگنه رو پلی کردم و هندزفری تو گوشم
چی شد؟ هیچی یهو دیدم صورتم خیس از اشکیه که نمیدونم از کجا و چرا پیداش شد
نهارمو نیمه رها کردم و واسه اینکه کسی منو نبینه رفتم زیر پتو و تظاهر به خواب بودن کردم ...
شنیده بود
بچه ها من یه وبلاگی پیدا کردم هم دارم میخندم هم یاد قبلا خودم میفتم هم در زمان حال دهنم سرویس شده
فقط برید ببینید
اعتراف میکنم اگه یه روزی بلا به دور به یکی از خواستگارای سمج نداشتم پاسخ مثبت دادم و دور از جونم بلا نسبت شما که میشنوید ازدواج کردم حتما این لینکو برمیدارم:)))))
من وبشونو دنبال کردم....آقایون فک میکنن آموزنده ست:) و خانما فک میکنن بدآموزی داره:))))))
اینستاگرام رو دی اکتیو کردم ، برای تلگرام محدودیت زمانی تعیین کردم و توییتر رو به مدت یه ماه بلاک کردم.
عمیقا حس خوبی دارم. دلم میخواد از شبکه های اجتماعی یه مدت فاصله بگیرم. الان دیگه وقتی گوشی رو باز میکنم، میرم سراغ فیدبیو و طاقچه:). آهنگ باز میکنم و بیشتر فکر میکنم. 
امیدوارم این یک ماه بدون شبکه اجتماعی خوب باشه و وسط راه جا نزنم.
دلم برای وبلاگ تنگ شده بود. یکم حرف بزنید ... ببینم کیا هستن، کیا همچنان دارن اینجا رو میخونن؟
پ.ن : اپلیکیشن هام
 میم کاندید شده برای انتخابات اسفند . با شنیدن این خبر روشن شدم و به این فکر کردم اگه رد صلاحیت نشه ، شاید دیگه اینقدر با قطعیت نگم که نمیخوام رأی بدم .  و به این فکر کردم  اینکه این آدم بعد از چهار سال فکر کردن و مخالفت های اطرافیان همچین تصمیمی گرفته چقدر میتونه ارزشمند باشه ؟ امروز توی هپی لند بین دو تا عروسک آبیِ پسر و صورتیِ دختر با قیمتی که دیگه بهش عادت کردم ، گیر کردم .شیر سفیدِ سرد  وکیک یزدیِ گرد و هوای ابری و خواهرم و دلتنگی برای قاین

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گل بهار ...